گفتی چونی بیا که چون روزم خوش
چون روز همی درم میدوزم خوش
تا روی چو آتشت بدیدم چو سپند
میسوزم و میسوزم و مسوزم خوش
©©©©©©©©©©
گه باده لقب نهادم و گه جامش
گاهی زر پخته گاه سیم خامش
گه دانه و گاه صید و گاهی دامش
این جمله چراست تا نگویم نامش
©©©©©©©©©©
مرغان رفتند بر سلیمان بخروش
کاین بلبل را چرا نمیمالی گوش
بلبل گفتا به خون ما در بمجوش
سه ماه سخن گویم و نه ماه خموش
©©©©©©©©©©
من شیشه زنم بر آن دل سنگ خوشش
تا جنگ کند بشنوم آن جنگ خوشش
تا بفروزد به خشم آن رنگ خوشش
تا بخراشد مرا بدان چنگ خوشش
©©©©©©©©©©
ناگه بزدم دست بسوی جیبش
سرمست شدم ز لذت آسیبش
دستم نرسید سوی جیبش اما
المنة الله که بر دم سیبش
©©©©©©©©©©
نیمی دف من به موش دادی همه خوش
باقی به کف بنده نهادی همه خوش
با درف دریده در سماع آمدهایم
ای با تو مراد و بیمرادی همه خوش
©©©©©©©©©©
هان ای دل تشنه جوی را جویان باش
بیپای مپای و دایما پویان باش
با آنکه درون سینه بیکام و زبان
سرچشمهٔ هر گفت توئی گویان باش
©©©©©©©©©©
هرچند ملولی نفسی با ما باش
مگریز ز یاران و درین غوغا باش
یا همچو دلم واله و شیدائی شو
یا بهر نظاره حاضر سودا باش
©©©©©©©©©©
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش
در عالم بیگانگی از خویشان باش
گر باد صبا مرکب خود میخواهی
خاک قدم مرکب درویشان باش
©©©©©©©©©©
ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش
وی عالم عیش و ایمنی وقت تو خوش
در سایهٔ زلف تو دمی میخسبم
تو نیز موافقت کنی وقت تو خوش
©©©©©©©©©©
ای روی چو آفتاب تو شادی کش
وی موی تو سرمایه ده، جمله حبش
تنها تو خوشی و بس در این هر دو جهان
باقی تبع تواند گشته همه خوش
©©©©©©©©©©
ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش
اندر طلب چو من نگاری همه خوش
در فصل بهار و نوبهاری همه خوش
چون قند و نبات در کناری همه خوش
©©©©©©©©©©
ای سودائی برو پی سودا باش
در صورت شیدای دلت شیدا باش
با سایهٔ خود ز خوی خود در جنگی
خود سایهٔ تست خصم تو، تنها باش
©©©©©©©©©©
ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش
ای پشت جهان به حسن چوپان رو بخش
از باغ جمال تو چه کم خواهد شد
زان سیب زنخدان، دو سه شفتالو بخش
©©©©©©©©©©
ای کرده به پنج شمع روشن هر شش
ای اصل خوشی و هرچه داری همه خوش
تا چند چو الحمد مرا میخوانی
همچون بقره بگیر گوش من و کش
©©©©©©©©©©
ای گنج بیا زود به ویرانهٔ خویش
وی زلف پریشان مشو از شانهٔ خویش
وی مرغ متاب روی از دانهٔ خویش
ای خانه خدا درآی در خانهٔ خویش
©©©©©©©©©©
ای یار مرا موافقی وقتت خوش
بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی وقتت خوش
©©©©©©©©©©
با دل گفتم ز دیگران بیش مباش
رو مرهم ریش باش چون نیش مباش
خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد
بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش
©©©©©©©©©©
با پیر خرد نهفته میگویم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش
کین دیدنیست گفتنی نیست خموش
©©©©©©©©©©
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
کاول قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند
مرد سره باش و هرکجا خواهی باش
©©©©©©©©©©
بر جان و دل و دیده سواری همه خوش
واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش
خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش
فریاد رس جانفکاری همه خوش
©©©©©©©©©©
بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش
ندهم به گل همه جهان خار غمش
بایست سوی جهان فانی گردیم
زین پس رخ ما زرد و دیوار غمش
©©©©©©©©©©
بر من بگریست نرگس خمارش
تا خیره شدم ز گریهٔ بسیارش
گر نرگس او به سرمه آلوده بدی
آلوده شدی ز سرمهها رخسارش
©©©©©©©©©©
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش
©©©©©©©©©©
پیوسته مرید حق شو و باقی باش
مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش
وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش
©©©©©©©©©©
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
©©©©©©©©©©
تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش
عیار نهای ز عاشقان پا درکش
©©©©©©©©©©
جان جانی بیا میان جان باش
چون عقل و خرد تاج سر مردان باش
تو دولت و بخت همه ای در دو جهان
چون دولت و بخت دو جهان گردانباش
©©©©©©©©©©
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش
آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت
تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
©©©©©©©©©©
خائیدن آن لب که چشیدی شکرش
مالیدن دستی که کشیدی بسرش
نگذارد آنکه او به جان و جگرش
آب حیوان همی رسد از اثرش
©©©©©©©©©©
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر تو از دیده و گوش
©©©©©©©©©©
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
رخ را به بهانه بر رخش بنهادم
یعنی که حدیث میکنم در گوشش
©©©©©©©©©©
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
©©©©©©©©©©
در مجلس سلطان بشکستم جامش
تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
والله که چنان فتادهام در دامش
کز پختهٔ او نمیشناسم خامش
©©©©©©©©©©
دلدار مرا وعده دهد نشنومش
بر مصحف اگر دست نهد نشنومش
گوید والله که نشنوی نشنومت
خواهد که به اینها بجهد نشنومش
©©©©©©©©©©
دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بیلب نوشین تو کی گردد نوش
دیدار ترا چشم همی دارد چشم
آواز ترا گوش همی دارد گوش
©©©©©©©©©©
رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش
بیآنکه دلم سیر شد از دیدارش
او رفت و نماند در دلم تیمارش
آری برود گل و بماند خارش
©©©©©©©©©©
سودای توام در جنون میزد دوش
دریای دو چشم موج خون میزد دوش
تا نیم شبی خیل خیالت برسید
ورنی جانم خیمه برون میزد دوش
©©©©©©©©©©
سوگند بدان دل که شده است او پستش
سوگند بدان جان که شده است او مستش
سوگند بدان دم که مرا میدیدند
پیمانه به دستی و به دستی دستش
©©©©©©©©©©
شب چیست برای ما زمان نالش
وان را که نه عاشق است او را مالش
وان عاشق ناقصی که نوکار بود
گوشش نشود گرم به شب بیبالش
©©©©©©©©©©
کاری کردم نگاه نکردم پس و پیش
آنرا که چنان کند چنین آید پیش
آندم که قضا مکر کند ای درویش
در خانه گریزد خرد دوراندیش
©©©©©©©©©©
گر میکشدم غم تو هر دم مکش
هل تا بکشندم همه عالم تو مکش
آنرا که خود انداختهای پای مزن
وانرا که تو زنده کردهای هم تو مکش
©©©©©©©©©©
گر ناله کنم گوید یعقوب مباش
ور صبر کنم گوید ایوب مباش
اشکسته بخواهدم و چون سر بکشم
بر سر زندم که سر مکش چوب مباش
©©©©©©©©©©
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش
گفتم که تنم گفت در این روزی چند
رسوا کنم وز شهر بیرون کنمش
©©©©©©©©©©
الجوهر فقر و سوی الفقر عرض
الفقر شفاء و سوی الفقر مرض
العالم کله خداع و غرور
والفقر من العالم کنزو غرض
©©©©©©©©©©
امروز سماعست و سماعست و سماع
نورست شعاعست و شعاعست و شعاع
این عشق مطاعست و مطاعست و مطاع
از عقل وداعست و وداعست و وداع
©©©©©©©©©©
عشقست زهر چه آن نشاید مانع
گر عشق نبودی، ننمودی صانع
دانی که حروف عشق را معنی چیست
عین عابد و شین شاکر و قافست قانع
©©©©©©©©©©
عاشق گردد بگرد اطلال و ربوع
زاهد گردد بگرد تسبیح و رکوع
بر نان تند این و آن دیگر بر لب آب
کانرا عطش آمده است و این را غم جوع
©©©©©©©©©©
مهمان توایم ما و مهمان سماع
ای جان معاشران و سلطان سماع
هم بحر حلاوتی و هم کان سماع
آراسته باد از تو میدان سماع
©©©©©©©©©©
هر روز بیاید آن سپهدار سماع
چون باد صبا بسوی گلزار سماع
هم طوطی و عندلیب در کار سماع
هم گردد هر درخت پربار سماع
©©©©©©©©©©
ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ
محروم ز بلبل و گلستان ز باغ
دریاب که این دم اگرت فوت شود
بسیار طلب کنی به صد چشم و چراغ
©©©©©©©©©©
بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ
آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ
چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم
چون آب روان رویم از باغ به باغ
©©©©©©©©©©
گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ
ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ
لیکن چو فرو شود کسی را خورشید
در پیش نهد بجای خورشید چراغ
©©©©©©©©©©
گفتی مگری چو ابر در فرقت باغ
من آن توام بخسب ایمن به فراغ
ترسم که چراغ زیر طشتی بنهی
وانگاه بجویمش به صد چشم و چراغ
©©©©©©©©©©
گویند که عشق بانگ و نامست دروغ
گویند امید عشق خامست دروغ
کیوان سعادت بر ما در جانست
گویند فراز هفت بامست دروغ
©©©©©©©©©©
گویند که یار را وفا نیست دروغ
گویند پس از هجر لقا نیست دروغ
گویند شراب جانفزا نیست دروغ
گویند که این به پای ما نیست دروغ
©©©©©©©©©©
از دل سوی دلدار شکافست شکاف
وانکس که نداند این معافست معاف
هر روز در این حلقه مصافست مصاف
میپنداری که این گزافست گزاف
©©©©©©©©©©
امروز طوافست طوافست طواف
دیوانه معافست معافست معاف
نی جنگ و مصافست و مصافست مصاف
وصل است و زفافست زفافست زفاف
©©©©©©©©©©
با زنگی امشب چو شدستی به مصاف
از سینهٔ خود سینهٔ شب را بشکاف
در کعبهٔ عشاق طوافی چو کنی
دریاب که کعبه میکند با تو طواف
©©©©©©©©©©
در فقر فقیر باش و در صفوت صاف
با فقر و صفا درآ تو در کار مصاف
گر خصم تو صد تیغ برآرد ز غلاف
چون هیچ نبیند نزند زخم گزاف
©©©©©©©©©©
گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
ای خصم چو عنکبوت صفرا میباف
سیمرغ طربناک شناسد سر قاف
©©©©©©©©©©
مهمان تو نیست دو سه روز و گزاف
خوان تو گرفته است از قاف به قاف
گر فتنه شود کسی معافست معاف
بر شمع کند همیشه پروانه طواف
©©©©©©©©©©
آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق
با بنده بباخت تاق و جفتی به وفاق
پس گفت مرا که تاق خواهی یا جفت
گفتم به تو جفت و از همه عالم تاق
©©©©©©©©©©
آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق
در حال دهد کون و مکان را سه طلاق
مه را چه طراوت و زحل را چه محل
با طلعت آفتاب اندر افاق
©©©©©©©©©©
ای داروی فربهی و جان عاشق
فربه ز خیال تو روان عاشق
شیرین ز دهان تو دهان عاشق
جان بندهات ای جان و جهان عاشق
©©©©©©©©©©
تمکین و قرار من که دارد در عشق
مستی و خمار من که دارد در عشق
من در طلب آب و نگارم چون باد
کار من و بار من که دارد در عشق
©©©©©©©©©©
لو کان اقل هذه الاشواق
للشمس لا ذهلت عن الاشراق
لو قسم ذوالهوی علیالعشاق
العشر لهم ولی جمیعالباقی
©©©©©©©©©©
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم کشته شد به آخر از خنجر عشق
این نکته نوشتهاند بر دفتر عشق
سر اوست ندارد آنکه دارد سر عشق
©©©©©©©©©©
هر روز بنو برآید آن دلبر عشق
در گردن ما درافکند دفتر عشق
این خار از آن نهاد حق بر در عشق
تا دور شود هرکه ندارد سر عشق
©©©©©©©©©©
چون گشت طلسم جسم آدم چالاک
با خاک درآمیخته شد گوهر پاک
آن جسم طلسم را چو بشکست افلاک
پاکی بر پاک رفت و خاکی در خاک
©©©©©©©©©©
حاشا که شود سینهٔ عاشق غمناک
یا از جز عشق دامنش گردد چاک
حاشا که بخفت عاشقی اندر خاک
پاکست و کجا رود در آن عالم پاک
©©©©©©©©©©
خندید فرح تا بزنی انگشتک
گردید قدح تا بزنی انگشتک
بنمودت ابروی خود از زیر نقاب
چون قوس قزح تا بزنی انگشتک
©©©©©©©©©©
در بحر صفا گداختم همچو نمک
نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک
اندر دل من ستارهای شد پیدا
گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک
©©©©©©©©©©
آنجا که عنایتست چه صلح و چه جنگ
ور کار تو نیکست چه تسبیح و چه جنگ
وانکس که قبولست چه رومی و چه زنگ
تسلیم و رضا باید ورنه سر و سنگ
©©©©©©©©©©
با همت بازباش و با کبر پلنگ
زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ
کانجا همه آفتست و اینجا همه رنگ
©©©©©©©©©©
برزن به سبوی صحبت نادان سنگ
بر دامن زیرکان عالم زن چنگ
با نااهلان مکن تو یک لحظه درنگ
آیینه چو در آب نهی گیرد زنگ
©©©©©©©©©©
چون چنگ خودت بگیرم اندر بر تنگ
وز پردهٔ عشاق برآرم آهنگ
گر زانکه در آبگینه خواهی زد سنگ
در خدمت تو بیایم اینک من و سنگ
©©©©©©©©©©
میگردد این روی جهان رنگ به رنگ
وز پرده همی بیند معشوقهٔ شنگ
این لرزهٔ دلها همه از معشوقیست
کز عشق ویست نه فلک چون مادنگ
©©©©©©©©©©
یک چند میان خلق کردیم درنگ
ز ایشان بوفا نه بوی دیدیم نه رنگ
آن به که نهان شویم از دیدهٔ خلق
چون آب در آهن و چو آتش در سنگ
©©©©©©©©©©
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
©©©©©©©©©©
آن می که گشود مرغ جان را پر و بال
دل را برهانید ز سیری و ملال
ساقی عشق است و عاشقان مالامال
از عشق پذیرفته و بر ماست حلال
©©©©©©©©©©
آواز گرفته است خروشان مینال
زیرا شنواست یار و واقف از حال
آواز خراشان و گلوی خسته
نالان ز زوال خویش در پیش کمال
©©©©©©©©©©
از عقل دلیل آید و از عشق خلیل
این آب حیات دان و آن آب سبیل
در چرخ نیابی تو نشان عاشق
در چرخ درآیی بنشانهای رحیل
©©©©©©©©©©
از من زر و دل خواستی ای مهر گسل
حقا که نه این دارم و نی آن حاصل
زر کو زر کی زر از کجا مفلس و زر
دل کو دل کی دل از کجا عاشق و دل
©©©©©©©©©©
اسرار حقیقت نشود حل به سال
نی نیز به درباختن حشمت و مال
تا دیده و دل خون نشود پنجه سال
از قال کسی را نبود راه به حال
©©©©©©©©©©
این عشق کمالست و کمالست و کمال
وین نفس خیالست خیالست و خیال
این عشق جلالست و جلالست و جلال
امروز وصالست و وصالست و وصال
©©©©©©©©©©
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل
هرچند که راهیست ز دل جانب دل
در چشم تو نیستم تو در چشم منی
تو مردم دیدای و من مردم گل
©©©©©©©©©©
پر از عیسی است این جهان مالامال
کی گنجد در جهان قماش دجال
شورابهٔ تلخ تیره دل کی گنجد
چون مشک جهان پر است از آب زلال
©©©©©©©©©©
جانی دارم لجوج و سرمست و فضول
وانگه یاری لطیف و بیصبر و ملول
از من سوی یار من رسولست خدای
وز یار بسوی من خدایست رسول
©©©©©©©©©©
چون آمدهای در این بیابان حاصل
چون بیخبران مباش از خود غافل
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل
©©©©©©©©©©
چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل
ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل
خود را به قدم ز غیر او خالی کن
تا دم نزنی بی دم دلدار ای دل
©©©©©©©©©©
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
©©©©©©©©©©
الخمر و منالزق ینادیک تعال
واقطع لوصالنا جمیعالاشغال
فربا و صفاء و سبقنا الحوال
کی نعتق بالنجدة روحالعمال
©©©©©©©©©©
در خاموشی چرا شوی کند و ملول
خو کن به خموشی که اصولست اصول
خود کو خموشی آنکه خمش میخوانی
صد بانک و غریو است و پیامست و رسول
©©©©©©©©©©
در عشق نوا جزو زند آنگه کل
در باغ نخست غوره است آنگه مل
اینست دلا قاعده در فصل بهار
در بانگ شود گربه و آنگه بلبل
©©©©©©©©©©
عشقی به کمال و دلربائی به جمال
دل بر سخنو زبان ز گفتن شده لال
زین نادرهتر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
©©©©©©©©©©
عشقی دارم پاکتر از آب زلال
این باختن عشق مرا هست حلال
عشق دگران بگردد از حال به حال
عشق من و معشوق مرا نیست زوال
©©©©©©©©©©
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم جان دلنواز آمد دل
در آخر کار رفت و جان پاک بسوخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل
©©©©©©©©©©
عندی جمل و من اشتیاق و فضول
لا یمکن شرحها به کتب و رسول
بل انتظر الزمان و الحال یحول
ان یجمع بیننا فتصغی و اقول
©©©©©©©©©©
مردا منشین جز که به پهلوی رجال
خوش باشد آینه به پهلوی صقال
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
©©©©©©©©©©
ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چکنم بهر چه میدارم دل
©©©©©©©©©©
نومید مشو امید میدار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل
©©©©©©©©©©
هم شاهد دیدهای و هم شاهد دل
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل
گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل
©©©©©©©©©©
کاچی سازی که روز برفست و وحل
دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل
یعنی که به صورت او نم و تر، میریست
این در معنی نبات و کاچیست و عسل
©©©©©©©©©©
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل
یا من انا عبده و ادنی و اقل
حاشاک تملنی و یوشیک تعل
ان لم یکن الوابل بالوصل فطل
©©©©©©©©©©
آمد بت خوش عربدهٔ میکشیم
بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم
در بر بنهاد بر بط و ابریشم
وین پرده همی زد که خوش و بیخویشم
©©©©©©©©©©
آمد شد خود به کوی تو میبینم
میل دل و دیده سوی تو میبینم
گیرم که همه جرم جهان من کردم
آخر نه جهان بروی تو میبینم
©©©©©©©©©©
آن باده که بر جسم حرامست حرام
بر جان مجرد آن مدامست مدام
در ریز مگو که این تمامست تمام
آغاز و تمام ما کدامست کدام
©©©©©©©©©©
آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم
در دل دارد نهفته این چرخ به خم
یکروز چو باران کند او غمازی
بر روید سر ماز صحن عالم
©©©©©©©©©©
آنکس که به آب دیدهاش میجویم
در جستن او روان چو آب جویم
امروز به گاه آمد و گفتا که سماع
نگذاشت که من دست نمازی شویم
©©©©©©©©©©
آن کس که ببست خواب ما را بستم
یارب تو ببند خواب او را به کرم
تا باز چشد مرارت بیخوابی
و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم
©©©©©©©©©©
آنم که چو غمخوار شوم من شادم
واندم که خراب گشتهام آبادم
آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین
چون رعد به چرخ میرسد فریادم
©©©©©©©©©©
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم
مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم
تو کان زری میان خاکی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم
©©©©©©©©©©
آنها که به پیش دلستان میکردم
چون بد مستان دست فشان میکردم
هرچند ز روی لطف او خوش خندید
آخر بچه روی آنچنان میکردم
©©©©©©©©©©
آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم
چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم
صد بار خریدهای و من ملک توام
یکبار دگر بخر که تا تازه شوم
©©©©©©©©©©
آواز سرافیل طرب میرسدم
از خاک فنا بر آسمان میبردم
کس را خبری نیست که بر من چه رسید
زان با خبری که بیخبر میرسدم
©©©©©©©©©©
از باد همه پیام او میشنوم
وز بلبل مست نام او میشنوم
این نقش عجب که دیدهام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او میشنوم
©©©©©©©©©©
از بسکه به نزدیک توام من دورم
وز غایت آمیزش تو مهجورم
وز کثرت پیدا شدهگی مستورم
وز صحت بسیار چنین رنجورم
©©©©©©©©©©
از بلبل سرمست نوائی شنوم
وز باد سماع دلربائی شنوم
در آب همه خیال یاری بینم
وز گل همه بوی آشنائی شنوم
©©©©©©©©©©
از بهر تو صد بار ملامت بکشم
گر بشکنم این عهد غرامت بکشم
گر عمر وفا کند جفاهای ترا
در دل دارم که تا قیامت بکشم
©©©©©©©©©©
از بهر تو گر جان بدهم خوش میرم
وز بندهٔ بندهٔ توام خوش میرم
دیوانهٔ آن دو زلف چون زنجیرم
مدهوش دو چشم جادوی کشمیرم
©©©©©©©©©©
از ثور فلک شیر وفا میدوشم
هرچند که از پنجهٔ او بخروشم
هرچند که دوش حلقه بد در گوشم
امشب به خدا که بهتر است از دوشم
©©©©©©©©©©
از چشم تو سحر مطلق آموختهام
وز عشق تو شمع روحافروختهام
از حالت من چشم بدان دوخته باد
چون چشم برخسار تو در دوختهام
©©©©©©©©©©
از جوی خوشاب دوست آبی خوردم
خوش کردم و خوش خوردم و خوش آوردم
خود را بر جوش آسیابی کردم
تا آب حیات میرود میگردم
©©©©©©©©©©
از خاک در تو چون جدا میباشم
با گریه و ناله آشنا میباشم
چون شمع ز گریه آبرو میدارم
چون چنگ ز ناله با نوا میباشم
©©©©©©©©©©
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همی بودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
©©©©©©©©©©
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم
از خود گرمم نه آب و نی آتشیم
چندان سبکم به عشق کاندر میزان
از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم
©©©©©©©©©©
از درد همیشه من دوا میبینم
در قهر و جفا لطف و وفا میبینم
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک
بر هرچه نظر کنم ترا میبینم
©©©©©©©©©©
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
من میگفتم چشم بد از روی تو دور
جانا مگر آن چشم بدت من بودم
©©©©©©©©©©
از سوز غم تو آتش میطلبم
وز خاک در تو مفرشی میطلبم
از ناخوشی خویش به جان آمدهام
از حضرت تو وقت خوشی میطلبم
©©©©©©©©©©
از شور و جنون رشک جنان را بزدم
ز آشفته دلی راحت جان را بزدم
جانیکه بدان زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه آن را بزدم
©©©©©©©©©©
از صنع برآیم بر صانع باشم
حاشا که زبون هیچ مانع باشم
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست
تا چند به آب گرم قانع باشم
©©©©©©©©©©
از طبع ملول دوست ما میدانیم
وز غایت عاشقیش می رنجانیم
شرمنده و ترسنده نبرد راهی
تا راه حجاب ماست ما میرانیم
©©©©©©©©©©
از عشق تو گشتم ارغنون عالم
وز زخمهٔ تو فاش شده احوالم
ماننده چنگ شده همه اشکالم
هر پرده که میزنی مرا مینالم
©©©©©©©©©©
از عشق تو من بلند قد میگردم
وز شوق تو من یکی به صد میگردم
گویند مرا بگرد او میگردی
ای بیخبران بگرد خود میگردم
©©©©©©©©©©
از مطبخ غمهاش بلا میرسدم
هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم
بوی جگر سوخته هر دم زدنی
بر مایدهٔ غم از کجا میرسدم
©©©©©©©©©©
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام
تا ره نزند خوشی از این مردم عام
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع
بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
©©©©©©©©©©
اسرار ز دست دادمی نتوانم
وانرا بسزا گشاد می نتوانم
چیزیست درونم که مرا خوش دارد
انگشت بر او نهادمی نتوانم
©©©©©©©©©©
افتاده مرا عجب شکاری چکنم
واندر سرم افکنده خماری چکنم
سالوسم و زاهدم ولیکن در راه
گر بوسه دهد مرا نگاری چکنم
©©©©©©©©©©
المنةالله که به تو پیوستم
وز سلسلهٔ بند فراقت رستم
من بادهٔ نیستی چنان خوردستم
حز روز ازل تا بابد سرمستم
©©©©©©©©©©
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
با حلقه حریف گشته همچون کمریم
چون حلقهٔ چشم اگر حریف نظریم
باید که ازین حلقهٔ در درگذریم
©©©©©©©©©©
امروز همه روز به پیش نظرم
او بود از آن خراب و زیر و زبرم
از غایت حاضری چنین مهجورم
وز قوت آن بیخبری بیخبرم
©©©©©©©©©©
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
میجویم عاقلی که دیوانه کنم
©©©©©©©©©©
امشب که حریف دلبر دلداریم
یارب که چها در دل و در سر داریم
یک لحظه گل از چمن همی افشانیم
یک دم به شکرستان شکر میکاریم
©©©©©©©©©©
امشب که حریف مشتری و ماهم
با مهرویان چون شکر همراهم
سرمست شراب بزم شاهنشاهم
امشب همه آنست که من میخواهم
©©©©©©©©©©
امشب که شراب جان مدامست مدام
ساقی شه و باده با قوامست قوام
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زندهدلان خواب حرامست حرام
©©©©©©©©©©
امشب که غم عشق مدامست مدام
جام و می لعل با قوامست قوام
خون غم و اندیشه حلالست حلال
خواب و هوس خواب حرامست حرام
©©©©©©©©©©
امشب که مه عشق تمامست تمام
دلدار فرو کرده سر از گوشهٔ بام
امشب شب یاد است و سجود است و قیام
چون باده و می خواب حرامست حرام
©©©©©©©©©©
امشب که همی رسد ز دلدار سلام
بر دیده و دل خواب حرامست حرام
ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت
میآورد عطار ز بیم از در و بام
©©©©©©©©©©
امشب همه شب نشسته اندر حزنم
فردا بروم مناره را کارد زنم
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در چاه رسیدهام ولی بیرسنم
©©©©©©©©©©
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
©©©©©©©©©©
انگورم و در زیر لگد میگردم
هر سوی که عشق میکشد میگردم
گفتیکه به گرد من چرا میگرد
گرد تو نیم به گرد خود میگردم
©©©©©©©©©©
از دوستیت خون جگر را بخورم
این مظلمه را تا به قیامت ببرم
فردا که قیامت آشکار گردد
تو خون طلبی و من برویت نگرم
©©©©©©©©©©
ای از تو برون ز خانهها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
©©©©©©©©©©
ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم
بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم
©©©©©©©©©©
ای جان و جهان و جان و جهان گم کردم
ای ماه زمین و آسمان گم کردم
می بر کف من منه بنه بر دهنم
کز مستی تو راه دهان گم کردم
©©©©©©©©©©
ای دوست شکارم و شکاری دارم
بیکارنم و بس شگرف کاری دارم
گفتی سر سر بریدن من داری
آری دارم نگار آری دارم
©©©©©©©©©©
ای دل چو بهر خسی نشینی چکنم
وز باغ مدام گل نچینی چکنم
عالم همه از جمال او روشن شد
تو دیده نداری که ببینی چکنم
©©©©©©©©©©
ای دل ز جهانپان چرا داری بیم
حق محسن و منعم و کریمست و رحیم
تیر کرمش ز شصت احسان قدیم
در حاجت بنده میکند موی دو نیم
©©©©©©©©©©
ای راحت و آرامگه پیوستم
تا روی تو دیدم ز حوادث رستم
در مجلس تو گر قدحی بشکستم
صد ساغر زرین بخرم بفرستم
©©©©©©©©©©
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالق مطلقی و من مخلوقم
بر کوری منکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عیوقم
©©©©©©©©©©
ای نرگس پر خواب ربودی خوابم
وی لالهٔ سیراب ببردی آبم
ای سنبل پرتاب ز تو درتابم
ای گوهر کمیاب ترا کی یابم
©©©©©©©©©©
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم
گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم
©©©©©©©©©©
با تو قصص درد و فغان میگویم
ور گوش ببندی پنهان میگویم
دانستهام اینکه از غمم شاد شوی
چندین غم دل با تو از آن میگویم
©©©©©©©©©©
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خونبهای تو منم
©©©©©©©©©©
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم
هر پیمانی که بیتو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
©©©©©©©©©©
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم
©©©©©©©©©©
با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم
روزیکه چو منصور کنی بردارم
هردم خبری آرد از آن سردارم
©©©©©©©©©©
باغی که من از بهار او بشکفتم
بشکفت و نمود هرچه من میگفتم
با ساغر اقبال چو کرد او جفتم
سرمست شدم سر بنهادم خفتم
©©©©©©©©©©
بالای سر ار دست زند دو دستم
ای دلبر من عیب مکن سرمستم
از چنبرهٔ زمانه بیرون جستم
وز نیک و بد و سود و زیان وارستم
©©©©©©©©©©
با ملک غمت چرا تکبر نکنم
وز غلغلهات چرا جهان پر نکنم
پیش کرم کفت چو دریا کف بود
چون از کف تو کفش پر از در نکنم
©©©©©©©©©©
بخروشیدم گفت خموشت خواهم
خاموش شدم گفت خروشت خواهم
برجوشیدم گفت که نی ساکن باش
ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم
©©©©©©©©©©
بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم
بوئیدستم سرشک باریدستم
در هر چمنی که دیدهام سروی را
بر یاد قد تو پاش بوسیدستم
©©©©©©©©©©
بر بوی وفا دست زنانت باشم
در وقت جفا دست گرانت باشم
با این همه اندیشه کنانت باشم
تا حکم تو چیست آنچنانت باشم
©©©©©©©©©©
بر زلف تو گر دست درازی کردم
والله که حقیقت نه مجازی کردم
من در سر زلف تو بدیدم دل خویش
پس با دل خویش عشقبازی چو کردم
©©©©©©©©©©
بر شاه حبش زنیم و بر قیصر روم
پیشانی شیر برنویسیم رقوم
ما آهن لشکر سلیمان خودیم
جز در کف داود نگردیم چو موم
©©©©©©©©©©
بر میکده وقف است دلم سرمستم
جان نیز سبیل جام میکردستم
چون جان و دلم همی نمیپیوستند
آن هر دو بوی دادم از غم رستم
©©©©©©©©©©
بر یاد لبت لعل نگین میبوسم
آنم چو بدست نیست این میبوسم
دستم چو بر آسمان تو مینرسد
میآرم سجده و زمین میبوسم
©©©©©©©©©©
بوی دهن تو از چمن میشنوم
رنگ تو ز لاله و سمن میشنوم
این هم چو نباشدم لبان بگشایم
تا نام تو میگوید و من میشنوم
©©©©©©©©©©
بهر تو زنم نوا چو نی برگیرم
کوی تو گذر کنم چو پی برگیرم
چندین کرم و لطف که با من کردی
اندر دو جهان دل از تو کی برگیرم
©©©©©©©©©©
بیدف بر ما میا که ما در سوریم
برخیز و دهل بزن که ما منصوریم
مستیم نه مست بادهٔ انگوریم
از هرچه خیال کردهای ما دوریم
©©©©©©©©©©
بیرون ز دو کون من مرادی دارم
بیشادیها روان شادی دارم
بگشای بخنده آن لبان خود را
زیرا ز گشاد آن گشادی دارم
©©©©©©©©©©
بیکار شدم ای غم عشقت کارم
در بیکاری تخم وفا میکارم
من صورت وصل میتراشم شب و روز
با خاطر چون تیشه مگر نجارم
©©©©©©©©©©
بیگانه مگیرید مرا زین کویم
در کوی شما خانهٔ خود میجویم
دشمن نیم ارچند که دشمن رویم
اصلم ترکست اگرچه هندی گویم
©©©©©©©©©©
بیگاه شد وز بیگهی من شادم
امشب قنق است یار فرخزادم
روز و شب دیگر است در عشق مرا
من زین شب و زین روز برون افتادم
©©©©©©©©©©
تا آتش و آب عشق بشناختهام
در آتش دل چو آب بگداختهام
مانند رباب دل بپرداختهام
تا زخمهٔ زخم عشق خوش ساختهام
©©©©©©©©©©
تا ترک دل خویش نگیری ندهم
وانچت گفتم تا نپذیری ندهم
حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز
جان و سر تو که تا نمیری ندهم
©©©©©©©©©©
تا جان دارم بندهٔ مرجان توام
دل جمع از آن زلف پریشان توام
ای نای بنال مست افغان توام
وی چنگ خمش مشو که مهمان توام
©©©©©©©©©©
تا چند بهر زه چون غباری گردم
گه بر سر که گه سوی غاری گردم
تا چند چو طفل بر نگاری گردم
یک چند گهی بگرد یاری گردم
©©©©©©©©©©
تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم
من نای تو نیستم که دمهات خورم
©©©©©©©©©©
تا خواستهام از تو ترا خواستهام
از عشق تو خوان عشق آراستهام
خوابی دیدم و دوش فراموشم شد
این میدانم که مست برخاستهام
©©©©©©©©©©
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر
این نیز بیندیش که سر زیر شدم
©©©©©©©©©©
تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم
چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم
ارواح ترا سجدهکنان میگویند
چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم
©©©©©©©©©©
تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
©©©©©©©©©©
تا ظن نبری که از تو بگریختهام
یا با دگری جز تو درآمیختهام
بر بسته نیم ز اصل انگیختهام
چون سیل به بحر یار درریختهام
©©©©©©©©©©
تا ظن نبری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
من شربت عشق تو چنان خوردستم
کز روز ازل تا با بد سرمستم
©©©©©©©©©©
تا ظن نبری که من دوئی میبینم
هر لحظه فتوحی بنوی میبینم
جان و دل من جمله توئی میدانم
چشم و سر من جمله توئی میبینم
©©©©©©©©©©
تا ظن نبری که من کمت میبینم
بیزحمت دیده هر دمت میبینم
در وهم نیاید و صفت نتوان کرد
آن شادیها که از غمت میبینم
©©©©©©©©©©
تا کاسهٔ دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
ور بیبرگی به مرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم
©©©©©©©©©©
تا پردهٔ عاشقانه بشناختهایم
از روی طرب پرده برانداختیم
با مطرب عشق چنگ خود در زدهایم
همچون دف و نای هردو در ساختهایم
©©©©©©©©©©
تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
©©©©©©©©©©
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
©©©©©©©©©©
جانرا که در این خانه وثاقش دادم
دل پیش تو بود من نفاقش دادم
چون چند گهی نشست کدبانوی جان
عشق تو رسید و سه طلاقش دادم
©©©©©©©©©©
جانی که در او دو صد جهان میدانم
گوئیکه فلانست و فلان میدانم
او شاهد حضرتست و حق نیک غیور
هر چشم که بسته گشت از آن میدانم
©©©©©©©©©©
چندانکه به کار خود فرو میبینم
بیدیدهگی خویش نکو میبینم
با زحمت چشم خود چه خواهم کردن
اکنون که جهان به چشم او میبینم
©©©©©©©©©©
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
©©©©©©©©©©
چون مار ز افسون کسی میپیچم
چون طرهٔ جعد یار پیچاپیچم
والله که ندانم این چه پیچاپیچست
این میدانم که چون نپیچم هیچم
©©©©©©©©©©
چون میدانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
©©©©©©©©©©
حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم
وز بستن پای و رفتن سر ترسیم
ما گرم روان دوزخ آشامانیم
از گفت و مگوی خلق کمتر ترسیم
©©©©©©©©©©
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
©©©©©©©©©©
خود راز چنین لطف چه مانع باشیم
چون صنع حقیم پیش صانع باشیم
در مطبخ چرخ کاسهها زریناند
حاشا که به آب گرم قانع باشیم
©©©©©©©©©©
خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم
بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم
وقت است برادران که بر آب زنیم
©©©©©©©©©©
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی ترا فراموش کنم
گیرم جانی که عقل بیهوش کند
در جام درآئی و ترا نوش کنم
©©©©©©©©©©
در باغ شدم صبوح و گل میچیدم
وز دیدن باغبان همی ترسیدم
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم
گل را چه محل که باغ را بخشیدم
©©©©©©©©©©
در بحر خیال غرقهٔ گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
ای دیده نمیخواب من بندهٔ آنک
در خواب بدانست که من در خوابم
©©©©©©©©©©
در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم
گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم
ننگست ملامت بره عشق ترا
من نام گرو کردم و با ننگ خوشم
©©©©©©©©©©
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم
سرمست مدام اشتیاقی مائیم
در آینه وجود کردیم نگاه
مائیم و نمائیم که باقی مائیم
©©©©©©©©©©
در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم
ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم
ز آن روز بگرد گرد آن چشمهٔ دل
مانندهٔ دل، همی دویدیم به چشم
©©©©©©©©©©
در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارندهٔ ملک جاودانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
©©©©©©©©©©
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم
چوگان سر زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی ز میدان ببرم
©©©©©©©©©©
در عشق تو معرفت خطا دانستیم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم
یک یافتنی از او به فریاد دو کون
این هست از آن نیست که ما دانستیم
©©©©©©©©©©
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
©©©©©©©©©©
در کوی خرابات نگاری دیدم
عشقش به هزار جان و دل بخریدم
بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم
دست طمع از هر دو جهان ببریدم
©©©©©©©©©©
در هر فلکی مردمکی میبینم
هر مردمکش را فلکی میبینم
ای احوال اگر یکی دو میبینی تو
بر عکس تو من دو را یکی میبینم
©©©©©©©©©©
دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
©©©©©©©©©©
دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام
©©©©©©©©©©
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم
خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل میندهد ره که چنینت بینم
©©©©©©©©©©
دل زار وثاق سینه آواره کنم
بر سنگ زنم سبوی خود پاره کنم
گر پاره کنم هزار گوهر ز غمت
روزی او را ز لعل تو چاره کنم
©©©©©©©©©©
دل میگوید که نقد این باغ دریم
امروز چریدیم و به شب هم بچریم
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
©©©©©©©©©©
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
©©©©©©©©©©
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم
گفتم مخراشش که از آنروز که زاد
از قبلهٔ روی تو نگردید رخم
©©©©©©©©©©
دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم
وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم
وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم
با بیداران ز خویش در خواب شدیم
©©©©©©©©©©
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم
بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
دل بر دل او نهادم از شوق وصال
هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم
©©©©©©©©©©
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
جانی که بدو زندهام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
©©©©©©©©©©
دیوانهام نیم ولیک همی خوانندم
بیگانهام ولیک میرانندم
همچون عسسان بجهد در نیمهٔ شب
مستند ولی چو روز میدانندم
©©©©©©©©©©
ذات تو ز عیبها جدا دانستم
موصوف به مغز کبریا دانستم
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
©©©©©©©©©©
رازیکه بگفتی ای بت بدخویم
واگو که من از لطف تو آن میجویم
چون گفت به گریه درشدم پس گفتا
وامیگویم خموش وامیگویم
©©©©©©©©©©
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم
وز غصهٔ افزون تو افزون گریم
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت
چون دیده برفت بعد از او چون گریم
©©©©©©©©©©
روزت بستودم و نمیدانستم
شب با تو غنودم و نمیدانستم
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمیدانستم
©©©©©©©©©©
روزی به خرابات تو می میخوردم
وین خرقهٔ آب و گل بدر میکردم
دیدم ز خرابات تو عالم معمور
معمور و خراب از آن چنین میکردم
©©©©©©©©©©
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
©©©©©©©©©©
زان دم که ترا به عشق بشناختهام
بس نرد نهان که با تو من باختهام
به خرام تو سرمست به خرگاه دلم
کز بهر تو خرگاه بپرداختهام
©©©©©©©©©©
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
©©©©©©©©©©
زاهد بودی ترانه گویت کردم
خاموش بدی فسانه گویت کردم
اندر عالم نه نام بودت نه نشان
ننشاندمت و نشانه گویمت کردم
©©©©©©©©©©
زنبور نیم که من بدودی بروم
یا همچو پری به بوی عودی بروم
یا سیل شکسته تا برودی بروم
یا حرص که در عشوهٔ سودی بروم
©©©©©©©©©©
زین پیش اگر دم از جنون میزدهام
وانگه قدم از چرا و چون میزدهام
عمری بزدم این در و چون بگشادند
دیدم ز درون در برون میزدهام
©©©©©©©©©©
زینگونه که من به نیستی خرسندم
چندین چه دهید بهر هستی پندم
روزیکه به تیغ نیستی بکشندم
گریندهٔ من کیست بر او میخندم
©©©©©©©©©©
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
©©©©©©©©©©
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مهافزا چکنم
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
©©©©©©©©©©
سر در خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نهم
©©©©©©©©©©
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر مینخورم هم شادم
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبهٔ خفیه مبارکبادم
©©©©©©©©©©
شادی کردم چو آن گهر شد جفتم
چون موج ز باد بود خود آشفتم
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
©©©©©©©©©©
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
©©©©©©©©©©
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
©©©©©©©©©©
شب گوید من انیس میخوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملکالموت در ایشانم
©©©©©©©©©©
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
©©©©©©©©©©
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
ای زهرهٔ ساقی دگر لاف نماند
کز سور قرابهٔ تو بر سنگ زدیم
©©©©©©©©©©
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
©©©©©©©©©©
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
©©©©©©©©©©
عشق از بنه بیبنست و بحریست عظیم
دریای معلق است و اسرار قدیم
جانها همه غرقهاند در بحر مقیم
یک قطره از او امید و باقی همه بیم
©©©©©©©©©©
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
©©©©©©©©©©
عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
©©©©©©©©©©
عشق تو گرفته آستین میکشدم
واندر پی یار راستین میکشدم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
©©©©©©©©©©
عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم
امروز که درهم نگریدیم به چشم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
©©©©©©©©©©
فانی شدم و برید اجزای تنم
میچرخ که بر چرخ بد اول وطنم
مستند و خوشند و میپرستند همه
در عیب از این وحشت و زندان که منم
©©©©©©©©©©
فرمود که دست و پا بکاری بزنیم
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
چون در تو زدیم دست از این شادی را
پس چون نزنین دست آری بزنیم
©©©©©©©©©©
قد صبحنا اللله به عیش و مدام
قد عیدنا العید و مام صیام
املا قدحا وهات یا خیر غلام
کی یسکرنا ثم علیالدهر سلام
©©©©©©©©©©
قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم
جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
©©©©©©©©©©
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
©©©©©©©©©©
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
©©©©©©©©©©
گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم
در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم
©©©©©©©©©©
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم
ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمهٔ چشم همچو جو را چه کنیم
©©©©©©©©©©
گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
©©©©©©©©©©
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
©©©©©©©©©©
گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم
دانی بر من تنگ چرا میگیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم
©©©©©©©©©©
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
©©©©©©©©©©
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
©©©©©©©©©©
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
در من میدم بندهٔ دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام
©©©©©©©©©©
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
©©©©©©©©©©
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم
©©©©©©©©©©
کردیم قبول و من زرد میترسم
در خدمت تو ز چشم بد میترسم
از بیم زوال آفتاب عشقت
حقا که من از سایهٔ خود میترسم
©©©©©©©©©©
گر رنج دهد بجای بختش گیرم
ور بند نهد بجای رختش گیرم
زان ناز کند سخت که چون بازآید
سختش گیرم عظیم سختش گیرم
©©©©©©©©©©
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
ور دیده بر این رخ پسندیده نهم
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
©©©©©©©©©©
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم
ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم
گر کوه شوی در آتشت بگدازیم
ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
©©©©©©©©©©
گر کبر بخوردهام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام
گفتی که زمین حق فراخست فراخ
ای جان به کجا روم که در دست توام
©©©©©©©©©©
گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم
ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
زین بیش اگر بر سر کویت گذرم
فرمای که چون مار بکوبند سرم
©©©©©©©©©©
گر من بدر سرای تو کم گذری
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
©©©©©©©©©©
گر یار کنی خصم تواش گردانیم
هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم
گر خار شدی گل از تو پنهان داریم
ور گل گردی در آتشت بنشانیم
©©©©©©©©©©
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 370
بازدید ماه : 762
بازدید کل : 92301
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1